الف.
 سلام.
  از این به بعد اسم این‌جا می‌شه کُمد. کُمد جای امنیه که مدّت‌های زیادی توش بودم. دقیقن همون دورانی که وب‌لاگ‌نویسی رو شروع کردم. وقتی که بعد از پنج‌سال از زاهدان برگشته بودیم به قم. خونه جدیدی که کُمد داشت و اتّفاقن کُمدش توی اتاق من و مهدی بود. و این هم دلیل دوستی من و کُمد شد. هروقت ناراحت می‌شدم یا حال‌م خوب نبود یا می‌خواستم گریه کنم، کُمد امن‌ترین جای خونه برای من بود. گاهی وقتا، توی کُمد که بودم، مهدی به شوخی درشو قفل می‌کرد. بعدها فهمید که این کار منو بیش‌تر خوش‌حال می‌کنه. حتا یادمه یه بار من توی کمد بودم و حسن که مهمون‌مون بود به شوخی داشت در رو قفل می‌کرد ولی مهدی به‌ش گفت: فک می‌کنی که چی؟ این‌طوری بیش‌تر خوش‌ش می‌آد! :))
  من همه‌ی این‌ها رو فراموش کرده بودم. خیلی وقته که سعی می‌کنم افسرده‌گی‌های اون زمان‌م رو فراموش کنم، در صورتی که هنوز از افسرده‌گی‌های اون زمان دارم رنج می‌برم! چیزی که باعث شد همه‌ی این خاطره‌ها زنده بشه، اتّفاقیه که سر پروژه‌ی مستند داستانیِ دانشکده‌ی هنر افتاد. من اون‌جا بوم‌مَن (اپراتور بوم صدا) بودم درصورتی که خیلی کم بوم رو گرفتم دست‌م و در اصل دستیار صدا محسوب می‌شدم. صحنه‌ای که داشت فیلم‌برداری می‌شد توی پلاتو بود. گروه صدا کارشو انجام داده بود و همه‌ی وسایل رو آماده کرده بودیم و چیده بودیم روی میز. فضای کار برای من یک‌م سخت بود. سر مسائل بیمارستان و کُس‌دستی‌م توی کار کردن‌ها، کارگردان -که خودش یه صدابردار حرفه‌ایه- با صدابردار از دست‌م راضی نبودن و این توی تمام رفتارهاشون پیدا بود. از یه طرفی‌م فضای کار یک‌م تشنّج‌ش زیاد بود و از طرف دیگه هم بی‌کار بودیم تا بقیّه‌ی گروه‌ها کارهاشونو انجام بدن. همه‌ی اینا منو ناراحت کرده بود. خب من آدمِ حسّاسی‌م. سر کوچک‌ترین چیزی ممکنه که ناراحت بشم، اینا که باز دلیلای خوبی بودن. برای سیگار کشیدن هم هی باید از آقای صدابردار اجازه می‌گرفتی که خب اون‌م با من اوکی نبود، پس نمی‌شد رفت و سیگار کشید. من دنبال یه جا می‌گشتم که آروم بشینم. و جایی که پیدا کردم فضای زیر میز صدا بود. کوچیک و دنج. مجبور بودی جنینی بشینی. همون‌طوری که همیشه می‌خوابم. اون زیر که بودم با تاریکی‌ پلاتو و این که هیچ‌کسی نمی‌دونست کجام و کاری‌م نداشت، تمام خاطرات کُمد رو برام زنده کرد. کُمد عزیزم. دوست داشتنی‌م.
  این‌جا اسم‌ش کُمده. باید بیش‌تر توش بنویسم. اتّفاقای خوبی داره پیش می‌آد. البته بگایی‌های خودش رو هم داره ولی چه می‌شه کرد. زنده‌گیه دیگه، عَدنِ اَبَد که نیست. خونه خیلی به‌تر از خوابگاهه. هرچند این‌جا بیش‌تر از خوابگاه می‌خوابم ولی حداقل‌ش اینه که می‌خوابم. باید هور رو کوک کنم و شروع کنم به تمرین کردن. احتمالن بعد فرجه‌ی امتحانات می‌خوایم ویکتوری رو دوباره شروع کنیم. باید طراحی کنم. اگه یوسف، سیستم‌ش رو بیاره می‌تونم کار با نرم‌افزار رو هم شروع کنم و کلّی خوش‌گذرونیِ دیگه. البته همه‌ی اینا بسته به اینه که ‌مو هم بکشم و کار کنم. احتمالن برم انتشارات دانشگاه هم صحبت کنم برای کار تایپ یا کاغذ بزنم برای تایپ ببینم چند چندیم. اوضاع مالی به شدّت ریده‌ست. باید سیگارو کم کنم. ورزش کنم. دوست ندارم هی از بابا پول بگیرم. خب گناه که نکرده بنده خدا. تازه من‌م نمی‌خواسته! خودم اومدم :))
  آها راستی در مورد کُمد. من خیلی دوست دارم قالب اختصاصی داشته باشم. قالبی که به کُمدِ عنوان هم بیاد. ساده باشه. سلیقه‌م مشخصه دیگه. از اون‌جایی که من هم گشادم و هم بلد نیستم. خوش‌حال می‌شم که کسی با چنین هدیه‌ای بیاد خونه‌ی جدیدم. من‌م قول می‌دم براش هدیه‌ی ویژه در نظر بگیرم. شاید یه چاپ، مثل چاپایی که به شباهنگ دادم و شباهنگِ نامرد هم، هی با هدیه دادن‌شون به این و اون خوش‌حال و خوش‌حال‌ترم می‌کنه. آخه تو بلاگ من که خبری نیست. هر یه ماه یه بار، یه کامنت جدید از شباهنگ می‌آد که یکی از جغداتو دادم فلانی! دفعه‌ی بعدی می‌آد راجع به افسانه‌ای که راجع به جغدا هست ازم می‌پرسه. می‌پرسه این که اینا رو بذاریم رو هم نور ماه به‌شون بتابه کافیه؟ یا باید وِردم بخونیم؟ من‌م شبیه خدایِ بنی‌اسرائیل کم نمی‌آرم، یه وردم به کار اضافه می‌کنم. بوم بابا بوم بام، بابی بابا بوم بام. (آهنگ آشیانه‌ی فریدون فرخزاد) اصن چه فکر خوبی. باید دوستی با کُمد رو با این آهنگ آغاز کنیم.
  پ.ن. درمورد قضیه‌ی قالب و جایزه‌ش و اینا کاملن جدی‌م :) فقط ممکنه یک‌م دیرکرد داشته باشم، واِلّا آدم بدقولی نیستم :))

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Kent بسته بندی اثاثیه منزل-بسته بندی لوازم شرکت22118072/تهران شیراز طرح|طراحی سایت|طراحی چت روم|shztarh|طراحی شیراز دکتر مرتضی شفقی خالکی آشنا شو Patrick روستاي سادات محله ي (بوجايه - لاهيجان)