الف.
 سلام.
  قرص‌های‌م را خورده‌ام، امّا هنوز از پس آن حالِ بد برنیامده‌ام. طول می‌کشد تا بیایم. شاید به همان اندازه که طول می‌کشد که تأثیر داروها برود و من دوباره به یاد بیاورم که باید هر روز صبح و شب بخورم‌شان.
  امّا این را پدر نمی‌فهمد. یعنی در وضعیّتی نیست که بفهمد. برای فهمیدن کسی باید مشتاق فهمیدن باشد که پدر نیست. پدر نمی‌خواهد بفهمد. مطلب ثقیلی‌ست که فهمیدن‌ش دردناک‌ست. فهمیدن این که دکتر روان‌شناس من را –هرچند ناقص- امّا از پدرم درست‌تر فهمیده. آسان نیست، حتا اگر بی‌خیال‌ترین پدرِ دنیا هم که باشی باز هم سخت‌ست که بخواهی باور کنی در تمامیِ سال‌های عمر فرزندت نتوانسته‌ای با او ارتباط درستی برقرار کنی. این است که به جای پیدا کردن مرهم بر این درد بزرگ، درد را نمی‌پذیری. همان‌طور که پدر نمی‌پذیرد.
  خسته‌ام. روزهای ناراحتی و غم دور شده، امّا روزهای ابهام هست. ابهام‌های بزرگی در زنده‌گیِ من. شاید پذیرش‌ش دردناک باشد، امّا می‌خواهم بپذیرم که چیزهایی در من هستند که هنوز نمی‌شناسم‌شان. دردناک‌ترش این‌جاست که چیزهایی‌ست که نمی‌شود برای کسی گفت. راه گفتنی نیست و به قول بِکِت راهِ گفتنی برای گفتن این که راهِ گفتنی نیست هم نیست. در این راه یاری برای‌م نیست، چون باید تنها به اکتشاف خودم بروم، خودم که کم‌تر کسی می‌شناسدم. نمی‌توانم برای کسی توضیح بدهم که چه چیزی از خودم را نمی‌فهمم وقتی که کسی نیست که بتواند من را، آن‌گونه که من هستم بفهمد. سخت‌ست، امّا چاره‌ای هم جز فهمیدن‌ش نیست، فهمیدن‌ش درد دارد، امّا این ابهام هم درد دارد. مثل دندانی که درد می‌کند، باید کشیدش. دردِ کشیدن‌ش را به درد اکنون‌ش در باید کرد. کاش همه‌ی این بتواند یک آغاز باشد، همان‌طور که شاید طلوع آغاز شده باشد.
 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

varzesh33 خدمات مجالس سلامت و زیبایی جسم و روان دل نوشته سئو با جواد یاسمی در مشهد ovdn , tv,a Hhvjlhk nv hkndai کتابخانه های عمومی شهرستان دلگان